دیشب لب رود
شیطان زمزمه داشت
شب بود وچراغک بود
شیطان تنها تک بود
باد آمده بود، باران زده بود:شب تر ، گلها پرپر
بویی نه به راه
ناگاه
آیینه رود ، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب.
خاک سیا در خواب
زمزمه ای می مرد. بادی می رفت، رازی می برد.

سهراب سپهری

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفته بودی لب رود
شیطان زمزمه داشت
رفته بودم لب رود
شب بود وچراغک بود
باد آمده بود، باران زده بود
راست می گفتی
شب تر بود ، گلها پرپر شده بود ،
اما
شیطان؟!

و می اندیشیدم که چه می گوید آب
سبزه می گفت که او سالیانی است دراز می رود، تنها ، تک
و زبانش به زبانی دگر است.
من نمی فهمیدم
به چه چیز
منتهی می شد آب
شاید نور، شاید خواب
ناگه آیینه آب ، نقش شادی بنمود
کودکی پاک ز رود
آب پاکی می خورد
و نبود هیچ اثر از شیطان

... بادی می رفت
رازی می برد.

علی شیخ پور - 21 مهر 1381