ای آخـرین امـید دل ای یـار مهربان
دیری است رخ نموده ایی از بیدلان نهان
ای پـادشـاه خطه دلـهای بی قــرار
بـالا نشـین مســند ایـوان لا مـکان
بـا آرزوی رجعـت زودت ز کوچ دیر
شـبنم درون چشـم دلـم کـرده آشـیان
از غیـبت دراز تو تنـگی کنـد زمین
سـخت آمـده زمـان و کند منع آسمان
بشـنو صـدای درد دل و آه عاشـقان
عجـل علی ظهـورک یا صاحب االزمان


ای آنـکه خـاک را به نظر کیمیا کنی
آیـا بود که گوشـه چشـمی به مـا کنی
درمانـده و فقیـرم و ابـن السبیـل تو
گشـتم مریـض تا کـه تو دردم دوا کنی
دیـوانه تـو گشـتم و بـندم به موی تو
عاقـل نـمی شـوم کـه مبـادا رها کنی
خود اینچنـین ز مسگر مسکین شنیده ام
مـس را به یک اشـارت ابرو طلا کنی
هرگـز ندیـده ام که به مسـکین جفا کنی
عجل عـلی ظـهورک یـا صاحب الزمان


دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمـند عشـق بنـالد غریب نیست
مرهـم به داغ هجـر رخ مـه نـهاده ایم
غافل که جز غمـش دل مارا طبیب نیست
تا عاشـقان ز هجر تو خون گریه می کنند
مرد خدا بـه مشرق ومغرب غریب نیست
از این خـزائنی که به یوسـف سپرده اند
مارا به جز تمنی رویـش نصیـب نیست
فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست
عجـل علـی ظهورک یا صاحب الزمان

برخیـز و عـزم جـزم به کار صواب کن
باری دعـای خسـته دلان مسـتجاب کن
یـک بـار هـم بـه پـاس اذا جاءک الذین
مـارا ولـو به گوشـه ابرو خطاب کن
سـاقی سـپرده است به دست تو جام خویش
ایـن کاسـه گـدائی مـا را پـرآب کن
خورشـید پشـت ابـری و بـاران رحمتی
رحـمت ببـار و خانه غربت خراب کن
دور فـلک درنـگ نـدارد شـتـاب کـن
عجـل علـی ظـهورک یا صاحب الزمان

علی شیخ پور - 30 مهر 1381