من از یادم نخواهد رفت آن روزی
که تو می رفتی و ساز غریبم ناله می کرد

تو خندان بودی و من در پس احساس 
سرکوب.
دلم از گفته هایت ناله می کرد

ز چشمان تو حرف پر غرورت فاش می شد
ولی من در کنار اشک
خاموش.
و چشمانم به راه تو چه غوغایی به پا می کرد

فراموشم نخواهد شد که می گفتی
که آن سو تر
که دور از این همه احساس و پیوند
کنار آن همه بی عشق ماندن
سوار اسب خواهی شد
و از قاب سیاه آسمان
پرواز خواهی کرد

من و ساز غریبم
ساز خود را می زدیم آن روز
ولی ساز تو در دستت نبود

نمی دانم نمی دانم
چه می گفتی کجا رفتی
ولی از دور می آید صدای بال آن اسبی که می گفتی.

طنین حرفهایت باز می پیچد
به گوش کاسه سازم

و یک روزی طنین این صدا راز تو را بر باد خواهد داد
به من اینگونه خواهد گفت
که از سازم بسازم اسبکی

... پرواز باید کرد...

علی شیخ پور - 2 آبان 1381