.. و نگاهش به دو دستان تو بود
از پس شیشه تو را می نگریست.

... باز زمستان شده بود
زیر پایت اما
پر گلهای بهاری
و صدای فوران قطرات احساس
پشت شیشه جاری
غیر از آن دخترکِ چشم به راهت مانده
هیچ کس آنجا به تمنای نگاه تو نبود
چشمت اما
همچنان زیبا بود.

توی سرمای زمستان
تو در آن قاب بلورین
خانه ای گمشده از دیده ء مردم داری
کاش که روزی تو از آن قاب به بیرون آیی

مطمئن باش که غیر از من و آن دخترک مانده به راه
هیچ کسی....

ای عروسک !
با توام ! می شنوی؟
با توام ! می شنوی بی احساس؟

های عروسک سازان!
من اگر جای شما می بودم
جای این صورت زیبا
ولی از مهر سراسر خالی
قلب به او می دادم
و به او می گفتم:
توی سرمای زمستان
دست پر مهر فقیران‎‎‏,
دست آن دخترک پر احساس ,
گرم تر از قاب بلورین شماست.

کاش که روزی تو از آن قاب به بیرون آیی.

علی شیخ پور - 4 آذر 1381