گذشته بود از کویر؛
غبار این را گفت
و برگهای غنچه در آغوش یکدیگر
گریان ، که او نیامده رفت و نشد که گل بشویم
دریا: پر از تلاطمی از یک عبور طوفانی
صحرا چه تشنه است به ایام بارانی.

پرندگان تیز پرواز رؤیایی! کجاست بال همپایی؟
می بینمت که دگر نای رفتنت خشکید؛ تو ای سپید اسب داستان ایرانی.
جنگاوران چرا سپر انداختند؟ کجاست شوکت اسطوره های یونانی؟

در هم شکسته ایم
بی تاب گشته ایم
گفتیم هر چه ز دستت رسد خوش است
اما به زیرهجر تو از پا فتاده ایم

یک شب بیا و در دل تنگم فرود آی
ای آنکه بر فراز قله دنیا نشسته ای

بر خیز ، بر خیز
وفای به عهد را زمان تحقق رسیده است

تاریخ زیر پای من است
عهد هزار ساله را کجا بستیم؟

هر چند خسته ایم
از هم گسسته ایم
ما همچنان به راه تو امید بسته ایم

علی شیخ پور - 9 آذر 1381