بیا دلم رو بتراش
آخه دلم شکسته
نمی بینی شعر نمی گم؟
دست به قلم نمی برم؛
دیگه برات نامه نمی نویسم؛
آخه دلم شکسته.

به جای شعر
دیگه می خوام گریه کنم.
به جای حرفای فصیح و ادبی
می خوام فقط ناله کنم.
می خوام یه گوشه بشینم
به غصه هام فکر کنم
گلها رو پرپر بکنم به یاد تو
هزارتا دسته دسته
آخه دلم شکسته.

یادش به خیر گذشته ها چه حال خوبی داشتیم
تو اون بالا می شستی ،
من،
قصه برات می گفتم؛
حال وهوایی داشتیم
مگه دلت تنگ نشده برای قصه گفتن؟
می خوای بگی دروغ بوده ؟
حرفامو دوست نداشتی؟

نمی بینی غصه گلوم رو بسته؟
یه بار دیگه بگو که من قصه هاتو دوست دارم؛
آخه دلم شکسته.

فکر غم من نباش
خونه دلش گرفته
کفتر روی پشت بوم چشم انتظار نشسته

بیا ببین کتابا خالی مونده !

از قصه های عاشقی و پاکی،
هیچ چی دیگه نمونده.

نمی گی چرا قصه گوی قصه هات
زانو بغل نشسته؟
دفتر خاطراتشو چی شد که دیگه بسته؟
خودمونی تر بذار بگم. گوش می دی؟

بیا که دلم شکسته.

علی شیخ پور - 13 دی 1381