چقدر گرسنه ام
کجاست گندم ها؟
تو هم نکند مثل گنجشکان
دوباره چشم به راه بارانی؟

کجاست باغبان: خدای می داند
نکند پیر مرد که صد سال تمام
پرنده های مانده به راه را ز سنگ می ترساند،
به زیر سنگها گرفته مهمانی؟

مترسکی که نگو باز هم مراقب بود
اشاره کرد به انتهای پر از خاک بارانی
دو دسته گندم زیبا ز دور پیدا بود،
مترسک گفت:
تو از لطافت باران چه می دانی؟

و چشم نا سپاس من به زمین خورد،
آری
به روی خاک پر از سنگ،
زیر گندمها
دست خط پیر مرد هویدا بود:
این یکی سهم عابرها، این هم از سهم گنجشکان
برای شادی من فاتحه نمی خوانی؟

علی شیخ پور - 15 تیر 1382