با خویش می گفتم
هر چند آدمی هم بد نیست،
ولی ای کاش وقت طلوع
گنجشک می شدم،
تا اینکه هر کجا که تو بودی ترانه می خواندم...

...تا اینکه در بهشت
حتی بدون اینکه بدانم که کیستی،
از شوق چشمهای پر از مهربانیت،
از شوق حبس بودن در باغ عشق تو
بیمار می شدم
تبدار می شدم

ای کاش می شدم،
حتی بدون اینکه بدانی که کیستم...

علی شیخ پور - 13 شهریور 1383