"حضور مبهم پاییز و باز دانشگاه
و لحظه های دل انگیز و باز دانشگاه

تو گرم درسی و من گرم کندن اسمت
به گوشه گوشه هر میز و باز دانشگاه"

دم غروب و حضور خسته اشیاء
هوای وسوسه آمیز و باز دانشگاه

دوباره قصه سیب است و آدم و حوا
دوباره قصه پرهیز و باز دانشگاه

حدیث یک دل تنگ است و یک حضور بزرگ
حدیث کاسه لبریز و باز دانشگاه

...و عاقبت من و تو می رویم و می ماند
دوباره زخم دل میز و باز دانشگاه

علی شیخ پور - 21 مهر 1383